مـحـبـت مـنـجـمـد

ساخت وبلاگ
داستان مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

بیشتر زَن‌ها از خودشون‌ می‌پرسن‌: چرا بچّه‌دار بشم‌؟ تا گرسنگی‌ بِکشه‌؟! از سرما بلرزه‌ و از خیانت‌ و حقارت‌ عذاب‌ ببینه‌؟! یا از مریضی‌ توی میدون‌های‌ جنگ‌ نِفله‌ بشه‌؟! این‌ زن‌ها امید ندارن‌ که‌ بچّه‌هاشون‌ سیر بشن‌ و جای‌ گرمی‌ واسه‌ زندگی‌ پیدا کنن‌! اُمید ندارن‌ کسی‌ به‌ حقوق‌ بچّه‌هاشون‌ احترام‌ بذاره‌ و اون‌ها بزرگ‌ بشن‌ و اونقدر زنده‌ بمونن‌ تا بتونن‌ جنگ‌ و مریضی‌ رو از دنیا پاک‌ کنن‌.. شاید این‌ مادرها حق‌ داشته‌ باشن‌، شاید هم‌ نه‌! ولی‌ بگو مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

‏نه! من خانه‌ای ندارم، سقف من همین‌هاست که می‌­نویسم. همین طرز نوشتن از راست به چپ است. در این انحنای نون است که می‌­نشینم. سپر من از همه‌ بلایا، سرکش کاف یا گاف است. ✏یکی راههای آرامش نوشتن است.نوشتن برای شما همراهان همیشگی ✏نویسنده وبلاگ: ابراهیم هیبتانی پناه مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

نگاهت مي‌كنم، خاموش و خاموشي زبان دارد زبانِ عاشقان، چشم'>چشم است و چشم، از دل نشان دارد چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟ تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بيا تا آنچه از دل مي‌رسد، بر ديده بنشانيم زبان‌بازي به حرف و صوت، معني را زيان دارد چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا كه جفتِ جانِ ما، در باغِ آتش آشيان دارد الا اي آتشين پيكر، بر آي، از خاك و خاكستر خوشا آن مرغِ بالاپر، كه بالِ كهكشان دارد زمان فرسود ديدم، هرچه از عهدِ ازل ديدم زهي اين مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی از شیطنت بازی کنان بست با دستش دهان استکان پشه دیگر طعمه اش را لب نزد جست تا از دام کودک وارهد خشک لب می گشت، حیران، راه جو زیر و بالا، بسته هرسو، راه او روزنی می جست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هرچه بر جهد و تکاپو می فزود راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر تا فروافتاد خونین بال و پر جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ لیک آزادی گرامی تر، عزیز مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری با مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟ تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین خدا را از چه بر من رحمت ای مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

بار سنگین، ماه پنهان، اسبِ لاغر نابلد ره خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد از چه می‌خواهی بدانی؟ هیچ یک از ما نماند دشمن از هر سو نمایان، ما و لشکر نابلد از سرم پرسی؟ جز این در خاطرم چیزی نماند تیغ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد مشت‌هامان را گره کردیم اما ای دریغ مشتی از ما سست‌پیمان، مشت دیگر نابلد گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد نامه‌ها بستیم مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ... من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و ... مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55

خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55