شعر آزادی از فریدون مشیری

ساخت وبلاگ
پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی از شیطنت بازی کنان بست با دستش دهان استکان پشه دیگر طعمه اش را لب نزد جست تا از دام کودک وارهد خشک لب می گشت، حیران، راه جو زیر و بالا، بسته هرسو، راه او روزنی می جست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هرچه بر جهد و تکاپو می فزود راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر تا فروافتاد خونین بال و پر جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ لیک آزادی گرامی تر، عزیز مـحـبـت مـنـجـمـد...
ما را در سایت مـحـبـت مـنـجـمـد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hybatani بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:55